داستان زندگی
ستاره سو سو می زنه
توو چشمای نجیب تو
خودم رو من گم می کنم
توو دنیای عجیب تو
تو مثل هاله های نور
که سر کشید از آسمون
توو قلب من پر زدی و
برام شدی یه سایه بون
می خوام برات شعری بگم
از جنس بوته های نور
از قلب اون یاس غریب
که بووش میاد از راه دور
از مهربونیها بگم
که بین آدما کمه
از قلب اوون مسافری
که تووش هیاهوی غمه
از مشق بچه ها بگم
سراسر آشفتگیه
توو ذهن هر معلمی
فقط غم زندگیه
گلهای باغچه ها همه
مردن و پزمرده شدن
کوچه ها و پس کوپه ها
از تنهایی خسته شدن
هنوز به دنبال دلت
دلم نفس نفس زنه
من می دونم تو هم بدون
روزای آخر منه..