ترانه امروز: احساس , صحنه و اندیشه+ دانلود دکلمه “ناگهان” از سید مهدی موسوی
همیشه شروع نوشتن یک مطلب مشکله و من ترجیح می دم به زبان صمیمی ترانه این مطلب رو بنویسم
اگر بخوایم روند پیشرفت ترانه رو بررسی کنیم میبینیم که در گذشته مانور ترانه ها روی کلام بود , این واژه ها بودند که تعیین کننده شعر بودن و ترانه ها شما رو به جایی نمی برد که گیر کنید
حتی ترانه های اساتید بزرگی که کارهای داریوش گوگوش ابی و.. و … رو می بستن امروز اگر بخوان به سبک قبلی خودشون ادامه بدن جایگاهی در ترانه سرایی ندارند
هر کسی هم نفسم شد
دست آخر قفسم شد
من ساده به خیالم
همه کارو کسم شد
اگر این ترانه رو امروز من به آقای داریوش میدادم ( با اینکه این ترانه بسیار دوس داشتنی و خاطره انگیز هست) خود ایشون قبول نمی کردن
ترانه امروز فقط جایگاه صحنه هاست , تمامی ترانه سراها بدون اینکه بفهمن و بخوان به سمت وصف ترانه هایی که صحبت از سکانس های خاص می کنه
اینجا کسی از عمق شب احساس وحشت می کنه
هر روز از فکر سقوط با کوه صحبت می کنه…
وقتی تو اثار برتر همین سایت گشتی بزنی میبینی واقعا موزیسین های ما دارن به قهقرا میرن
جایی که این همه ترانه سرای خوب با این همه حرف برای گفتن هست واقعا جای تاسف داره شعری رو بخونی که اندازه گوش مردم نیست
چون مشهوری و میدونی شعرت رو همه حفظ می کنن نباید بخونی
واسه چی دروغ می بافی
بچه من با تو زندگی کردم
بچه!!؟
و بعد ترانه خوبی از مهسا پهلوان رو هیچ کدوم از مردم ایران حفظ نباشن
همون لاک قشــــــنگ صورتــــی موند/ روی دســـتای من…حــــــس بدیه
که بی تو خاطـــــــراتم مدعـــــــی شـه/ همه رنگــــای دنیـــــا صورتیـــــه
موردی بعدی که باید بهش بپردازیم اینه که بعضی ها هستند که ذاتا شاعرن و این قدرت رو دارن که هر چی می خوان بگن
خوب آفرین جای تحسین داره این استعداد خدادادی
اما آیا ادبیات چیزی جز درد هست؟ چیزی جز احساس هست؟
یعنی شما به صرف اینکه می تونی ترانه بگی آیا حق داری حرف های ناب و شعر های بکری بگی که خالی از احساسه؟
مثلا : شما به تفاوت این دو قسمت شعر دقت کنید
۱-
اینجا کسی از عمق شب
احساس وحشت می کنه
هر روز از فکر سقوط
با کوه صحبت می منه
۲-
صدات میزنم تا همه بشنون
جواب صدام غیر پژواک نیست
من اونقدر شکستم حس می کنم
که هیچ ارتفاعی خطرناک نیست
می بینید؟
شعر اول کاملا مهندسی شده بکر و ناب اما با کمبود احساس
اما شعر دوم سرشار از احساس
یک مقایسه دیگه هم بزارم که بی انصافی نکرده باشم
۱-
مرز تو و چشمام , روزی که پیدا شه
این مرز می تونه , مرز جهان باشه
هر روز احساسم پیش تو رو میشه
تا اسمتو میگم دنیا شروع میشه
۲-
می خوام تو آینه ها بهتر از این شم
نگاه من نوازشم بلد نیست
به خاطر تو التماااااس کردم
با لب هایی که خواهشم بلد نیست
تو مغروری نمی زاری بفهمم
که احساست به من تغییر کرده
دلت از آخرین باری که دیدم
توی اغوش سردم گیر کرده
می بینید؟
اولی کاملا خوش ظاهر و خوش قافیه خوش خون اما با احساس کمتر
فقط استفاده از استعداد خدادادی و تمام
اما ترانه دوم سرشار از احساس و تلخی و به قول استاد مهدی موسوی
شاعر شدی برای یک مشت گاو و خر!!
شاعر شدی ( که شدی) ولی ادبیات درد بود
درد متوجه میشید؟
حرف من این بود که شما ها که ترانه سرا هستید بلدید و دیگه می تونید هر چی می خواین بگید اول بیاین به سمت وصف صحنه های ناب و همراه اون احساس
احساس واقعی
درد و …
برای موندگار شدن در ذهن مخاطب ( چون ما که برای سایر ترانه سراها شعر نمی گیم ) شعر ما در ترانه ای فریاد زده میشه و به گوش مردم میرسه اگر احساس نداشته باشه محکوم میشه به دکمه ی
NEXT
مبحث سوم و اخری یک سطح بالاتر از احساس و صحنه است و اونم اندیشه
اندیشه ای که رسیدن بهش واقعا سخت و شاید غیر ممکن باشه
برای اینکه منظورم رو از اندیشه نشون بدم ازتون می خوام شعر فروغ رو در نظر بگیرید
حس کنید
هر جا شعری خونده بشه کاملا حس می کنیدش و میگید:
این شعر مال فروغ نیست؟
اندیشه اون فکر قوی و محکمیه که یک شاعر پشت تمام کاراش داره
من خیلی شاعر با اندیشه کم دیدم
معمولا شاعر های برتر هم تنها شعر های برتری دارن و در مجموع کاراشون در سطح بالا اندیشه محکم و یکسانی دیده نمیشه
در عصر معاصر سید مهدی موسوی شاعر با اندیشه هستن و من واقعا خوشبختم که در عصر ایشون زندگی می کنم
شعر مهدی موسوی رو شما هر جا بخونید حس می کنید که این اثر از کیه
تنوع صحنه ها تنوع موضوع ها بازم نمیزاره اندیشه شاعر از پشت شعرش برداشته بشه
اگر شعر شادی هم ایشون بگن (که باز عمرن سید مهدی موسوی شعر شاد بگه!) میبینی که اون ژانر غم یاس تلخی نا امیدی کاملا حس میشه
حتی در سکانس هایی که ظاهرن غمناک نیستند
وقتی میگه
ناگهان زنگ می زند تلفن ناگهان وقت رفتنت باشد
مرد هم گریه می کند وقتی سر من روی دامنت باشد
شعر که شروع میشه حس میکنی یه چیزی تو دلت فرو میریزه از اون به بعد مدیریت با واژه ها و احساس و صحنه ها نیست
بلکه با اندیشه ای هست که پشت کلمات تورو جذب می کنه و واقعا محاله بعد از پایان شعر حالت عوض نشده باشه
نحوه چیدمان کلمات طوری هست که شما رو از جاتون بلند می کنه و با خودش میره
بکشی دست روی تنهاییش، بکشد دست از تو و دنیات
واقعا عاشق خودش باشی، واقعا عاشق تنت باشد
اصلا مهم نیست که شکست عشقی خوردید یا نه , اصلا مهم نیست مردید یا زن , وقتی ابیات خونده میشه شما دیگه محکومید هم فکر باشید
دل به آبی آسمان بدهی، به همه عشق را نشان بدهی
بعد، در راه دوست جان بدهی… دوستت عاشق زنت باشد!
….
چمدانی نشسته بر دوشت، زخم هایی به قلب مغلوبت
پرتگاهی به نام آزادی مقصد ِ راه آهنت باشد
این بیت رو که می خونی چمدونت دستته , از همه بریدی و داری میری , این حس افسردگی کاملا نفوذ می کنه در تو
و این همون اندیشه شاعر هست که ورای واژه ها و کلمات در مقابل روح تو ایستاده اونو بازی میده
حالا آقای مهدی موسوی در این ژانر اندیشه شاعری رو به اوج رسوندن و در دست گرفتن
جلیل صفر بیگی در ژانر اجتماعی و بیشتر فقر سر دمدار رباعی سرا هستند
فروغ فرخزاد در زنانه گی ها (که این روز ها هم خیلی مد شده) و احساسات بیشتر مربوط به خلوت و و و و
و ما هم باید پایه گذار اندیشه ای جدید در زمینه ای جدید باشیم
همه ی ما در این مدرسه در این آکادمی محکومیم به پیشرفت و رشد
و چه بهتر که مسیر تا جایی روشن باشه
ببخشید که سرتون رو به در اوردم این ها دغدغه های من بودن که دوس داشتم شما هم بخونید
قصد فقط انتقال تجربه و حس بود و امید وارم شما هم در نظر هاتون مطالب منو کامل کنید
منتظر حرف های شنیدی شما اساتید هستم
برای ملموس تر شدن بحث من شعر زیبای ناگهان از استاد سید مهدی موسوی رو دکلمه کردم و برای دانلود گذاشتم تا با غم پنهان این کار بیشتر آشنا بشید
دانلود دکلمه ناگهان با صدای رضا قانع احمدی