چقدر روزام پرو بال داشت
*چقدر محتاج اون روزام
همــون روزای آرامــش
همون احسـاس بـی مرزی
که تا حد مرگ میخوامش
*چقدر محتـاج اون حســم
چقدر محتاج اون افکــار
همون افکـار پـاکی کــه
تهی بود از نفرت وانکار
*چقـدر عاشــق اون روزام
که با کاغذ و یه خودکـار
جهانم پاک و خوشرنگ بـود
صدا.. تو اوج شب بـیـدار
*چقدر دلگیر این روزام
همیـن روزای بـی مرهـم
شبا کابوسـی بی تکـرار
چقدر حس میـکنـم سـردم
*می خوام بسازم اون روزو
همـون روزای خـوشـبـخـتی
رقـص عـشـق بـا احـسـاس
رهایی از روزای بدو سختی
*همه فکرم شده درگیر این روزها
عـطـش دارم برای دشت گلایولها
شایـد همبـستری عشق بـا نفرت
سفر رو عادت داد در یاد کبوترها
***چقدر روزام پرو بال داشت***