روبان صورتی
سلام یاران گرامی
یه خونه؛یه در، یه آدم کوچولو / یه کیف پارچه ای کهنه به پشت…
……………………………………………………..
دوباره بچگیامو می بینم / گرم و تازه توُ یه تصویر درشت
از ته کوچه یه دختر همیشه / با گیسای بافته ی بور می اومد
به خودم دوباره نزدیک می شدم / تاصدای پاهاش از دور می اومد
دو تا کوچه مونده تا مدرسه مون / دستمون یواش یواش یکی می شد
تو کلاس؛رو نیمکت چوبی سرد / شونه هام با شونه هاش یکی می شد….
اون تو بودی ؛ یادته سارای من؟! /چه جوری پیش تو دارا می شدم!
وقتی اشکاتو می دیدم رو کتاب / تشنه ی آب گوارا می شدم
مشق ما دوتا که «آب – بابا» نبود / با کتابا چنگ و بربط می زدیم!
با نگاه بی قرار شادمون / مشقای همدیگه رو خط می زدیم…
من توُ رؤیای نجیبت می شدم / اون که با اسب، توی بارون می اومد
مردی که تو زندگیش گشنه نبود / وقتی حرف می زد بوی نون می اومد…
توی رؤیا؛ وقتی دارا می شدم / تو رو شکل خودِ سارا می دیدم
تا توُ فکر یه کس دیگه نری / همه ی عکسامو دورت می چیدم
روبان صورتی دامن تو / هنوزم وصله زخمای منه
با بوی دست تو مرهم نمی خواد / حتی زخمی که تو قلبم می زنه…
چی می شد وقتی که ما بچه بودیم / تو کتاب قصه مون عکس می شدیم…
واسه خوب موندن این خاطره ها / یه همیشه ی پر از مکث می شدیم…
***
با سپاس