واژه در شعر
واژه در شعر
شعر تظاهر هنر است در سخن و ابزار این تجلّی، واژه که از ابعاد گوناگون در فرم و ساختار آن دخیل است. این تأثیر در سه بعد نمایان میشود:
۱- موسیقایی
۲- نحوی
۳- معنایی
۱- موسیقایی: در بعد موسیقایی در دو جهت واژه تأثیرگذار است:
الف- واجی، ب- هجایی که هر دو در ساختار موسیقی شعر عمل میکنند و هیچکدام تأثیر درونی نیست و ارتباطی با ماهیّت شعر ندارد ساختار واجی و هجایی واژه در موسیقی کلام دگرگونی ایجاد میکنند که به ماهیّت شعر کاری ندارد و در عرصهی نظم باید بررسی شود و خارج از بحث ماست چرا که بر این باوریم که موسیقی جزء ذات شعر نیست و عرضی است بنابراین بدان نمیپردازیم.
۲- نحوی: زبان فارسی در ساختار خود و قوانین حاکم بر آن اجازهی جابجایی گستردهای در جایگاه واژه به زبانمندان میدهد امّا این گستره نامحدود نیست و تا آنجاست که در رسالت زبان یعنی ارتباط، اخلال نکند و حتّی تعقید در کلام ایجاد نکند.جایز است. مبحث تعقید در کلام را از دو جهت باید بررسی کرد:
الف- تعقید لفظی: که به روانی بیان برمیگردد و با آنکه در رسالت زبان خللی ایجاد نمیکند ولی از آن جهت که زبانمند در کاربرد آن دچار مشکل میشود قابل اهمیّت است و به نوعی میتوان آن را در همان مبحث موسیقی جای داد چرا که این نوع تعقید برمیگردد به همنشینی واجها و اختلاف در مخارج واژگانی که با همنشینی ناهماهنگ گره در زبان انداخته تلفظ را ناخوشآیند یا مشکل میسازد که باز هم عرضی است و به ماهیّت شعر کاری ندارد.
ب- تعقید معنایی: در این نوع گرهافکنی مشکلی در گویش ایجاد نمیشود و با آنکه در ساختار نحوی کلام هم خللی نیست امّا مخاطب در درک آن دچار مشکل میشود چرا که جابجاییها با تمام قانونمندی و رعایت آن به حدّی است که شنونده از درک آن عاجز شده یا دست کم برای درک نیاز بیشتری به تأمّل دارد و این تأمل گاهی مجال ندارد و باعث میشود شنونده با توقّف در جملهای از شنیدن جملات بعدی غافل شود برای مثال به این بیت ناصر خسرو توجه کنید:
پسنده است با زهد عمّار و بوذر کند مدح محمود مر عنصری را؟
این عبارت را با صورت مستقیم آن مقایسه کنید.
مر عنصری را پسنده است با زهد عمّار و بوذر مدح محمود کند؟
به هم ریختگی بیت خارج از قواعد زبان نیست و بر اساس قوانین نحوی زبان فارسی است امّا چقدر از روانی زبان کاسته است خود قضاوت کنید. با این پدیده امروز و در شعری که مدعیان پست مدرنیسم صادر میکنند به وفور مواجهیم گرچه در این نوع شعر مدعیان پا از این محدوده هم فراتر نهاده و نحو زبان را هم در هم ریختهاند که گاهی دیگر آن را باید زبان اجّنه نامید این مقوله هم با ذات و ماهیّت شعری کلام کاری ندارد و از این جهت اشارات بیشتری به آن کردیم تا روشن شود وقتی زبان از رسالت ایجاد ارتباط بازمیماند دیگر در ماهیّت آن نمیتوان اظهار نظر کرد چون تا درنیابیم، از چیستی آن نمیتوانیم سخن بگوییم.
۳- معنایی: این مقوله در گسترهی بحث ماست و بهتر است با این پرسش وارد بحث شویم:
تغییر یک یا چند واژه در شعر امکان دارد یا خیر؟
از چند بعد این پرسش را پاسخ میدهیم:
الف- موسیقی: باید توجّه داشته باشیم که در شعر سپید، تغییر یک یا چند واژه در شعر از جهت ساختار واجی و نحوی درموسیقی شناخته شدهی عروضی دخالتی ندارد چون این شعر فاقد این موسیقی است امّا در روانی و هماهنگی کلام قطعاً بیاثر نیست. البته این تغییر در شعر کلاسیک به سادگی اتّفاق نمیافتد چرا که تغییر یک یا چند واژه در شعر کلاسیک وقتی امکان پذیر است که واژهای که میخواهد جانشین واژهی دیگر شود از نظر ساختار هجایی دقیقاً با آن یکسان باشد.
ب- تأثیر: مسلّم است که تغییر و حتّی جابجایی واژه در کلام آثار متعددی در شنونده ایجاد میکند. بدیهی است که هر واژهای در هر شنوندهای آثاری بجای میگذارد که میتوان گفت که تأثیر یک واژه در مخاطبین مختلف گوناگون است و حتی در یک مخاطب هم در حالات و روحیّات مختلف دگرگون میشود تا چه رسد به این که واژهای تغییر هم بکند و از آنجا که مترادفات هم از نظر معنا دوایری منطبق بر هم ندارند به جرأت میتوان گفت که تأثیر دو واژهی مترادف در یک شنونده در حالات و روحیّاتی یکسان متفاوت است البته این تفاوت علاوه بر عدم انطباق دوایر معنایی به تفاوت در دال و مدلولها و مصداق و مفاهیم هم برمیگردد.
جابجایی واژگان چه در شعر کلاسیک – به شرط آن که وزن را مختل نکند- و چه در شعر سپید عواملی دیگر را هم ایجاد میکند که بررسی آن در مبحث عناصر فرازنجیرهای زبان است و تأثیر هایی متفاوت در شنونده دارد عناصری چون تکیه، آهنگ، درنگ ، کشش و جابجایی که عواملی است که در زبان فارسی کارآیی بسیار دارد برای مثال به تفاوت این دو جمله توجه کنید حتّی خارج از جابجایی تکیهها:
بوعلی پزشک است.
پزشک بوعلی است.
تأثیر عناصر فرازنجیرهای زبان خود بحثی است جدا که در این مجال نمیگنجد و خود فرصتی گسترده میخواهد تنها در این جا به اشارهای بسنده کردم تا فقط بدانیم که جابجایی واژه در کلام چه تأثیری دارد.
برای روشن شدن بیشتر موضوع به بیتی از حافظ که در نسخ مختلف متغییر دیده شده اشاره کرده آن را بررسی میکنیم:
در بعضی از نسخههای حافظ این بیت چنین است:
رشتهی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود
و در بعضی از نسخ چنین:
رشتهی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود
دو واژهی «ساعد» و «دامن» از نظر هجایی هیج فرقی ندارند و در ساختار موسیقی عروضی همسان عمل کرده در نتجه در وزن شعر خللی ایجاد نمیکنند امّا با تفاوتی که در ساختار واجی دارند در ایجاد موسیقی درونی متفاوت عمل میکنند. ساختار واجی واژهی «ساعد» با ساختار بیت همسانی بیشتری دارد و واجآرایی حاصل از این همنشینی زیبایی قابل توجّهی خلق میکند که واژهی «دامن» از آن بیبهره است. امّا ببینیم از ابعاد دیگر کدام واژه بهتر و مناسبتر است؟ واژهی «ساعد» تنها در ایجاد یک موسیقی که عاملی عرضی در شعر است دخالت دارد و در ساختار تصویری که ذات شعر است نه تنها کاری نمیکند بلکه ویرانگری دارد. تصوّر کند که دست حافظ به علت درگیر بودن با ساعد ساقی سیمین ساق با عث شده حافظ را از تسبیح بازدارد دست در ساعد تنها تصویری که ارائه میدهد تصویر یک رقص دونفره از نوع راک است که مسلْم است در زمان حافظ چنین رقصی ناشناخته بوده لااقل برای حافظ آن هم رقص راک اند رول با ساقی سیمین ساق که دیگر اصلاً قابل تصوْر نیست و امْا دست در دامن را تصوْر کنید هم از بعد حقیقی هم مجازی، هم مجاز کنایی، هم مجاز همراهی . شدت اروتیکی تصویر در ترکیب دست در دامن بودن بسیار بیشتر از دست در ساعد بودن است اگر واژهی دامن را تنها حقیقی بگیریم ولی اگر آن را در مجاز همراهی بگیریم که تأثیر اروتیکی دوصد چندان میشود و تمام تصاویر هم با موقعیت و فرهنگ حافظ و شیطنتهای هنری او منطبق است. حالا دست در دامن را به معنای کنایی آن در نظر بگیرید که کاملاً انطباق پیدا میکند و ساحت حافظ را هم از تصاویر اروتیکی حرام پاک میسازد و ساقی سیمین ساق را تیدیل میکند به پیر مراد ساق پشمالو که دیگر فبهاالمراد. خوب بپذیریم که واژهی «ساعد» کار حافظ نیست که برای ایجاد یک موسیقی عرضی بیاید و ساختار شعر زیبایش را نابود کند . قطعاً این تعویض کار یک نسخهبردار به خیال خود خوش ذوق بوده است البته لازم است یادآور شوم که در نسخ معتبیر از جمله نسخهی غنی، قزوینی حافظ واژهی مورد نظر «دامن» است.
محمد مستقیمی (راهی)