اتل متل جدایی
اتل متل یه روزی
یه روز و روزگاری
پسرک قصمون
عاشق شده انگاری
این پسر بی خبر
غافل از این دردسر
دخترکی رو دیده
خودش دوخت و بریده
دخترکم که انگار
دلش میخواست یه دلدار
خنده رو گونش انداخت
غافل از این روزگار
تو چرخش روزگار
زمونه وفق مراد
میچرخید و میچرخید
پسر به دختر رسید
روزاگذشت و هفته
جاشو به ماه میسپرد
ماهها پس از دیگری
خودرا به سال میسپرد
اتل متل دوباره
صدات چه غمی داره
کسی بهت چیزی گفت؟
دلم طاقت نداره
دختر چشاش غمباره
دلش طاقت نداره
صداش داره میلرزه
انگاری اون میترسه
دستاشو انداخت پسر
حلقه به دور دختر
هردوباهم نشستن
با چشمای خیس و تر
دختر زبون واکرده
غم دلو رو کرده
داستان غمبارشون
تازگی سر واکرده
انگارباباش فهمیده
حرفاشونو شنیده
باگوشی دختره
به پسره زنگیده
پس همین اتفاق
داستانشون تموم شد
دختره تو اتاقش
زندونیه غرورشد
اتل متل جدایی
نگو تو بی وفایی
پسرک قصمون
خسته شده خدایی