”یوغ”
هم خانه ی هم بودیم … هم بسترِ عادت ها
مصلوبِ نگاهی سرد … در سکته ی ساعت ها
هم قصه ی هم بودیم … هم غصه ولی هرگز
صد سالِ که تنهاییم … چون قصه ی دن مارکز
هم لهجه ی هم بودیم … در دخمه ی خاموشی
پنهان شده همچون کبک … در برفه فراموشی
” باید بروم دیگر … ماندن که شهامت نیست
این مرغک ِ بد آواز … سیمرغِ سعادت نیست ”
پایانِ بهارم بود … دستم که رها میکرد
آنشب که پتویش را … با گریه جدا میکرد
با این که هزاران شب … بی فاصله ام خفته
اندازه ی آغوشش … از خاطرِ من رفته
” باید بروم دیگر … ماندن که شهامت نیست
این مرغکِ بد آواز … سیمرغِ سعادت نیست ”
اردیبهشت ۱۳۹۱
————————————–
چشم براه نظرات شما دوستان و همراهان عزیز هستم…
بابت پاسخ ندادن به نظرات ارزنده ی شما پیشاپیش عذرخواهی میکنم
……………………………………………
سوالی از دوستان دارم… به عقیده ی شما شخصیت اصلی این ترانه زن هست و یا مرد ؟
……………………………………….