کلاغهای سیاه
نپرس از درد و غمهایـــم
دلم لبریزِ خون گشتـــــه
از این زخمایِ بدجـــوری
طبیب از دشمنا خســــته
دلم قربون این ســوزش
کسی یاور نمی دونــــــه
کمر خم شده زِ سنگینی
توو این تسلیم نمی مونه
او رفت ومن شدم طعمــــــه
کلاغهایِ سیاه توو شــــــــب
من و با نوک زدن اینقــــــــد
به ضرب و شتمشون توو تب
نمی دونی دلم پُر شـد
از اون قصه ی پنهونی
نوشتم تا که دریابــی
هزاران شعرِ مجنونی
بگو از درد نالیـــــــده
توو اون غمــهایِ آواره
نه جسمم بی بها موند و
از آزاری تو غمخواره
دلم در آسمون پـــرواز
همش از آهِ بیکــــاری
ستاره در به در گشـتم
توو این فصلِ تبه کاری
بخواب ای برفِ تابستون
من و کلبه و زنجیـــرت
شدم قرنی اسیرِ تـــــو
با اون دردایِ دلگیـرت
بزن بر طبلِ توو خالــی
نمی پوسد دلـم از درد
طنابِ درد گندیـــــده
بِبُر سر توو هوای سرد
جاسم ثعلبی ( حسّانی ) ۱۷/۰۴/۱۳۹۱