۱۸۴۸
حس درد کودک رویا فروش
فکر نون و حسرت روزی که رفت
سیب و سیر و سرکه و سرگیجه هاش
باز عید و حس دل سوزی که رفت
***
بی هراس از گرگ های روزگار
تو فرار از چهارراه هرزگی
گنگ و خسته؛ گیج و حیرون؛ بی رمق
سهم اون از بازیای زندگی
***
حس تکرار و سکوتو انتحار
زیر بارون شبی بی بند و بار
آخر قصه تباهی بود و بس
لا یه لای فال کودک های کار
***
چهره ی پاک و نجیب کودکیش
سرشکسته محو درد و ماتمه
توی دنیا با خیابون خو گرفت
توی دنیایی که دالون غمه
***
خسته و سر خورده از این زندگی
بست موندن کنج کافه های درد
موج افکار سیاه و عاقبت
فکر شام کودکای دوره گرد
***
حس تکرار و سکوتو انتحار
زیر بارون شبی بی بند و بار
آخر قصه تباهی بود و بس
لا به لای فال کودک های کار