خاطره
صب تا شب کنار عکست میشینم
از چشات ماه وستاره می چینم
تو که از حال دلم بی خبری
من سراغتو از ابرا میگیرم
دفتر خاطرمو وا میکنم
صد تا نامه از تو پیدا میکنم
لابلای صد تا شعر و خاطره
دروغای تو رو رسوا میکنم
شب …دوباره عکس ماه وپنجره
خیس چشمام و دلم منتظره
تا یه آشنا بیاد و با صداش
منو از سکوت اینجا ببره
اومد از شعرای “بی اجازه”خوند
از ترانه های ناب و تازه خوند
از یه شهری گف(ت)که دیوار نداره
از درایی که همیشه بازه خوند
میون دستای ما یه دیواره
در و دیوار باشه فرقی نداره
چشاتو ببند و دستامو بگیر
نگو این فاصله ها نمی ذاره
کاش میشد دفترمو ببندمو…
تو خیال خنده هات بخندمو…
دستامو بگیری از اینجا بریم
کاش دوباره چشمامو ببندمو…
اما نه چشمامو بستم یه روزی
به هوای اینکه اینبار بسوزی
تو ولی گولم زدی قایم شدی
لای این خاطره های کاغذی!
یه روز از همین روزای دربدر
سمت چشمای تو میکنم سفر
موندن اینجا مث مردن میمونه
مث تنهایی تو دالون خطر!
چشمامو میبندمو یه بار دیگه
به خودم میگم شاید دروغ نگه
یا بگیر دستامو با خودت ببر
یا دعا کن که بیدار نشم دیگه!
(با علم به تکرار قافیه در بند آخر)