بدخیم
مثِ یک غدّۀ بدخیم، مثِ یک بغض عجیب
بین گفتن و سکوت این پا و اون پا می کنی
بگمت یا نگمت سرّ مگو، راز غریب
بگمت یا خودت این دلدلُ رسوا می کنی
نگمت پیدایی
بگمت زیبایی
نگمت ویرونم
بگمت دلخونم
بگمت یا نگمت زمزمۀ پنهونی
شب زخمی، شب از پچپچه جون در برده
نفسِ خسته- دلِ خون- چشِ خیس- آهِ کبود
تو کجا و دلِ بی طاقت مادر مرده؟!
نگمت پیدایی
بگمت زیبایی
نگمت ویرونم
بگمت دلخونم
بذار این حسرت تلخُ یکی از ما بکشه
بذار این شعله به جون یکی از ما بزنه
بگمت یا نگمت فرقی برات نمی کنه
این منم اون که باید دل رو به دریا بزنه
نگمت پیدایی
بگمت زیبایی
نگمت ویرونم
بگمت دلخونم