کابوسِ بهار
تو چشای خیسِ جاده اونجا که خورشید میخوابه
یه گوشه تو شهرِ تاریک زندگی مث(ل)ِ سرابه
تو شباش پر از سکوته حسرت و نداری جبره
آخره یه روزه پر درد اوله قصه ی فقره
سفره ها خالی و خونه پره یه سکوتِ سرده
عید نوروز مث(ل)ِ هر سال شاهده شروعه درده
روزای آخره ساله دیگه نزدیکه بهاره
درد و غصه یعنی امشب یکی نونهِ شب نداره
توی هف(ت) سینهِ بهارش چیزی جز سکوت نمونده
فقر و بیچارگی و درد اونو تا اینجا رسونده
بچه ی سره چهار راه که شده غصه شریکش
توی فکرِ کفش تازس(ت) واسه خواهر کوچیکش
داره می فروشه ارزون آبروشو تو خیابون
با غم و غصه می رقصه هم صدای اشک و بارون
هر شب از زخمه نداری خواب و آسایش نداره
مادری که هر شب و روز تویِ کابوسه بهاره
ساله نو نزدیکه اما سقفِ خونش آسمونه
بچه هاش باید بمونن ساله نو بی آشیونه
این ترانه عیدیه من واسه تو که عید نداری
واسه تو که عید امسال باعثِ شرمه بهاری