اول خطّ
امشب این آینه ها دق می کنن
می زنن تو کوچه هایِ اطلسی
اونجایی که نیس دیگه خاطره هات
می شکنه بغض ، تویِ این دلواپسی
می زنم تو خطِ این گلایه ها
تویِ بحثِ همه یِ ترانه ها
می خوام از این همه خوبی بگذرم
رد شم از تمومِ این بهانه ها
امشب آسمون به دریا را داره
گریه می کنه براش ، هیچ گلی نیس
نمی دونم به خدا ، تو این زمون
زیرِ پایِ شبنما ، هیچ پُلی نیس
دیگه دلگیرم از این گذشته ها
امروزم اسیرِ ، تویِ فرداها
وقتی از گلایه ها دل بکنم
تن می دم به آبِ شورِ دریاها
می شکنم آینِ های اتاقتُ
می شم از حادثه یِ تو پاکِ پاک
می رسم اولِ خطّ ِ زندگیم
دیگه از دلواپسیت شدم هلاک