نخ بازی
یه عروسک دلشکسته توی فکر جای خوابه
نمیخواد توی شب سرد زیر سقف ماه بخوابه
می دونه که فکر پرواز واسه اون مثل سقوطه
نخ بازی رحم نداره ، رنگ خوشبختی سرابه
مرد اسب سوار قصه فکری جز تنش نداره
می شکنه کاسه شرمو، بودنش عین عذابه
درد خیمه شب ما ، آدمای توی صحنه ان
که بدون قلب میخونن، این عروسکه خرابه
نمی دونن چیچی خورده یا که جای خواب نداره
نمی خوان اینو بفهمن از چشا دروغ می تابه
نقطه عطف کثافت،تیکه تن عروسک
غرق خون تو جوب آبه،غصه ای که یه کتابه
کاش که صحنمون بسوزه ،توی شب نوری بتابه
دود بشه نخ عروسک،که یه روز آروم بخوابه