هدیه
بقول فرهاد : وقتی که بچه بودیم غم بود ….اما کم بود !
…
به قول خودم برای گلایه از عید هیچوقت دیر نیست !
…
واسه من هدیه ی نوروز
یه بهار خسته اومد
برف وا مونده ی تنها
با دل شکسته اومد
گل شمدونی زخمی
توی گلدون نمیشینه
گریه مهمونمه هرشب
کسی نیست تا که ببینه
علت تنهایی من
دل نا رفیق سرده
توی کوچه های کهنه
پی بچه گیش میگرده
پی اون پدر بزرگی
که نگاش مثل یه ابره
دست پهنش روی شونه
آیه های گرم صبره
دیگه حرفای قشنگم
رسیده به آخر انگار
ندارم شعری که با اون
برسم به باور انگار
. . .
اما تو امیدوارم
شاد و خندون بوده باشی
از دلت نفرت و غم رو
سر سال زدوده باشی.