طعم دستات
کی میگه طعم دستاتو سفر از خاطرم برده
سفر دلتنگی وعشقو دوباره یادم آورده
دوباره یادم افتاده به چشمای تو محتاجم
به گرمای نگاهی که اسیرم کرده محتاجم
سفرشاید میون ما جدایی ها رو آورده
ولی رنج نبود تو دلم رو سخت آزرده
بودی تازه فهمیدم چرا این قدر دلگیرم
چراحس میکنم آخر تو آغوش تومیمیرم
من اینو تازه فهمیدم لبات درمون دردامه
حضورت در کنارمن تموم ارزوهامه
چرااینو نفهمیدم واسه چی قلبم آشوبه
فقط با خنده های تو تموم لحظه هام خوبه
نمیدونم چراهر شب به عکست خیره میمونم
یه حسی تو چشات غرقه که معنیشو نمیدونم
حالا فهمیدم این شبها چرا تا صبح بیدارم
چرا از لحظه هایی که اسیرم کرده بی زارم
دعاکن این شب وروزا تموم شه تا که برگردم
تموم شه این روزایی که پر از دلشوره ودردم