نقطه چین …
وقتی هنوز تو و کوچه باغ قلبت ، یه چند تایی گل اقاقی مونده
وقتی هنوز توو خلوت غزل هات ، چند تا غزل هست که کسی نخونده
وقتی هنوز توو عصر سرد بی روح ، دل غریب تو نرفته غارت
وقتی هنوز اونی که اون بالا هاست ، ماهه توو آسمونه بی ستارت
وقتی به جای قهر و کین و زشتی تووی دلت تو بذر مهرُ کاشتی
وقتی توو عصر آدمای سنگی ، دلت رو روی سنگا جا نذاشتی
وقتی که در رهگذر ثانیه ، روز و شبا واسه تو غم میاره
وقتی که گریه میکنی و ابرا، جلوی هق هق تو کم میاره
وقتی که غمگینی و آدمک ها ، واسه غمت یه چشم تر ندارن
بی خبر و دل نگرون نشستی ، قاصدکام واست خبر ندارن
وقتی که سهم تو از این قفس ها ،حسرت پرواز توو این هیچ و پوچ
تو آسمونتم پرنده ای نیست ، تو موندی و یه آسمون پر از کوچ
وقتی میفهمی که دیگه همیشه ، سهم تو از قافیه ها همینه
دیگه سکوتت مثه فریاد و حیف ، آخر شعرای تو نقطه چینه …