دو کبوتر
زیر آسون پر ابر،دو تا کفتر زیر بـــــــارون
عاشق و دلداده هم،مهر عشق روی دلاشون
نم نم لطیف بارون،از اونــــــــــا داره نشونی
میشینه رو گونه هاشون،بوسه های آسمونی
کفترا عاشق بارون،مست و بی غصه میخونن
تا همیشه عاشق هم،عاشق بــــــارون میمونن
اما یک روز دست صیاد،اونارو از هم جدا کرد
کفتــــــــرارو زیر بارون،دس به دامن خدا کرد
“ای خدای عشق و بارون ،ناجی عاشق خسته
چرا سهـــــم ما جدایــــی،پشت این درای بسته؟”
تنـــدی شلاق رگبار،تن کفتـــــرو سوزونــــــده
بغض تنپوشِ جــــــدایی،قــــــامت اونو پوشوند
لحظه ی تداعی بغض،روی گونه های سردش
شده قطره قطره گریه،لحظــــه های پر دردش
کفتر تنها و خسته،پی صیــــادو می گیــــــــره
پایبند عهدو پیمــــون, که باید با اون بمیـــــره
یاد عشقش زیر بارون،شده یادآور نفــــــــرت
عشق پاک اون به بارون،شده قربانی رخوت
“ای خدای عشق و بارون ،ناجی عاشق خسته
اونو برگردون دوباره،واسه این قلب شکسته”