قصه سفر
قصه سفر شروع شد،دوری از تو و رهایی
دوری از وابستگی ها،سلامی تازه به جدایی
قصه دراز رفتن،از تو و چشمات گذشتن
با هم غریبه شدن،از همدیگه گسستن
قصه تیک تیک ساعت رو دیوار
که شده همدم لحظه های بیدار
قصه سکوت بیرحم که گوشا رو کر کرد
محبتو برد و صدای عشقو بی اثر کرد
قصه بغض و حسرت و اشک و آه
حیف از اون عشقی که شد راحت تباه
قصه مجنون دیروز،محکوم امروز
محکوم به موندن با تنهاییه هر روز