سفر .
( ۱ )
از سفر خسته می رسم به خودم
کوله بارم پر از ترک خوردن
زندگیم و به دوش می کشم و
چای سردی که خسته تر از من …
*
… تلخ می شه تموم دنیام و
ابر بارون به چشم مون می ده
از شکنجه چشای من سیره
جانمازم که بوی خون می ده …
*
… صندوق پُست هر دعای منه
پره از نامه های برگشتی
از خودم ، از تو سخت بیزارم
شوق برگشتم و خودت کُشتی .
( ۲ )
از خودم خسته می رسم به سفر
می زنم دل به آبی دریا
دس تکون می دی و … خداحافظ !
توی چشمام ، اشک ماهیها …
*
… قصه ی مرگه و نمی فهمی
ازدحامی به سمت سرگیجه است
با قطاری که روی ریل خطر
دربه در ، می ره تا ته بن بست …
*
… می زنم شهر و از خودم بیرون
سمت دنیای خوب خوشبختی
از سفر خسته می رسم به خودم
توو مَدارت ،اسیرتم وقتی … !