وقتی امروز اینه
بی خودی دل بستم به چشای عسلیت
میدونم خالی نیست صندلی ِ بـغـلـیـت
مست مست مستم شـایـد از یـاد بری
نه دیگه شوخی نیست بــایــد از یـاد بری
گـیج گـیج گـیجـم همه جا می چرخم
مـث یه برگـم که تــوو هوا می چرخم
زرد زرد زردم بـا درخـتـا قـهرم
همه جا دلگیره نمی خوام این شهرم
تو با اون می خندی سر صحبت بازه
می بینم چشمات و نازه بی اندازه
تو خودم می ریزم همه ی دردا رو
وقتی امروز اینه نمی خوام فردا رو
بی خودی دل بستم به چشای عسلیت
می دونم خالی نیست صـنـدلـی ِ بـغـلیت
داره ماشیــن، پر از گل مریم میشه
چی میشه همراشون بشینم رو شیشه
پنجم دی ماه ۱۳۹۰