حرفای نگفته
لبِ من حرفی نداره با سکوت یه عمره ساخته
تو هجومِ اینهمه درد هر چی که داشته رو باخته
اینهمه ترانه ساخته واسه حرفای نگفته
حالا تو همین ترانه میگه حرفاش همه مفته
وقتی که گلوی فریاد با گلوله مهر و مومه
کارشاعر و ترانه تو همین قصه تمومه
وقتی پنجره به روی غزل و ترانه بستست
پس دیگه حرفی نمونده قلبم از گلایه خستست
قلب تاریک وشکستم حرف تازه ای نداره
وسطش یه زخم کهنست که واسم خاطره داره
کار من تمومه وقتی راهِ من پره حصاره
قاتلِ خورشید قلبم دستای سبزِ بهاره
حرفاشو خورده دل من دیگه چاره ای نداره
چهره ی شکسته ی من معنیه حرفمو داره
من میرم که قلب شهرم دیگه تاریکه و سنگه
آسمون هر جا که باشم میدونم همین یه رنگه