شهره ی زمونه
از آسمان آمدی تا زمین را برایم گلستان کنی
.
شهره ی زمونه
.
من و از دنیا رها کن با دو دست مهربونت
بکِشونم به شراره با دل خورشید نشونت
.
قلبمُ نشونه رفتی، تاب جنگیدن ندارم
تیر از چله رها کن! از دو ابروی کمونت
.
خم ناز ابروهات رنگین کمون قلبمه
از قشنگی چشات هرچی بگم باز کمه
.
با تو بودن واسه من دلیل زنده بودنه
وقتی از تو دور می شم غصهّ ها قد عالمه
.
ای که دستای نجیبت مأمن تنهاییامه
تو اگه با من نباشی اشک حسرت تو چشامه
.
دست گرم و مهربونت به من آزادی می ده
قلبِ مثل آسمونت به دلم شادی می ده
.
من تو شهر بی کسی ها، کلبه ای متروکه اَم
چشمه ی ناب چشات به من آبادی می ده
.
اینُ از تو یاد می گیرم که چطور دیوونه باشم
واسه ی کبوتر عشق چطور آشیونه باشم
.
اینُ از تو یاد می گیرم که تو شهر عشق بتازم
توی عشق و شور و مستی، شهره ی زمونه باشم
.
ای که دستای نجیبت مأمن تنهاییامه
تو اگه با من نباشی اشک حسرت تو چشامه
.
مسعود داشی