قراره اون بیاد…
صدای تو،
مثه یه راز تو گوشمه
تو وحشت غریب “من”
دستای تو رو دوشمه
آخه قفس،
که سرد و کور،
نمیبینه تنهاییمو
بیا!
منو رها نکن
امون بده بی کسیمو
میگن اگه صدات کنم
تو میشنوی
جواب بده!
خدا!…خدا!
خسته شدیم
جواب نده!
تو گوش بده
تو قول دادی این زخم و درد
وقتی بیاد دوا میشه
ولی نگفتی تا حالا
دستای ما رها میشه؟
یه وقت نره به جای بال
یه قفل و زنجیر بیاره
جنسش طلای ناب باشه
با برق اون غم بباره
اگه قراره اون بیاد
با لوح و زنجیر طلا
خدا نگه دار تو مارو
تو این مصیبت و بلا!