تقدیم به سایه
از این دوری از این تلخی از این بی رنگی و تردید
شدم مثل یه شعری که از عشق انتشار خشکید
شدم مثل یه سلولی پر از زندانی اعدام
پر از آوای آزادی پر از دردهای پر تکرار
شدم مثل یه بیچاره که دیگه آخر خطه
که از بس که بدی دیده دیگه فهمیده بدبخته
شابد قصه ی من تلخه دلم زخمی این درده
که از بس دیر جنبیده دیگه محکومه این دفعه
شدم شاعر آزادی اسیر دست زندونم
که هر وقت شعرم پخش میشه
بلند با بغض می خونم
ایران ای سرای امید بر بامت سپیده دمید (با ریتم سنتی خوانده شود)
شاید من کسی نباشم اما بخشی از شعر از طرف قلبم و وجودم تقدیم میکنم به سایه ابتهاج چون یه حکات جالب شنیدم
ابتهاج زندان بوده که آهنگ ایران ای سرای امید پخش میشه اون هم شروع میکنه به گریه کردن هم سلولی هاش بهش میگن چی شده میگه آخه شاعر این شعر منم….