بی کسی
باز من موندم و این شبای لعنتی
با یک دل شکسته و خنده های سرقتی
دیگه کلافه م از این دیوونه بازیا
پناه آوردم دوباره، به یک ترانه ی دوخطی
هرچی زور می زنم که یک جوری آروم بشم
مثل شاخه های خوب نارون، زیر بارون بشم
وقتی فک می کنم چقد، کسیو من ندارم
دلم میخاد، لای سکوت لعنتیم حروم بشم
بی کسی یک درد نیست، یک زندگی سیاهه
وقتی بفهمیش، شدی یک زخمه ی کلافه
رو تن سیمای ساز تنهاییت که می زنیش
تازه رو می شه که، وضع دلتنگی به راهه!
آروم و قرار نداری، غوغا شده درونت
عوض میشه حس های دلبستگی به دیگرونت
لج می کنی، دلت میخاد سر بزاری به بیابون
هی داد بزنی، نمیخای کسی بشه نگرونت
به زمستون و برفهاش نمیومد دلتنگی باشه
تو قصه ها شنیدم پناه و دل گرمی باهاشه!
می بینی معنی فصل هام شده دگرگون؟
تازگیا ابرای سرد، غربت پاییزی تو نگاشه
بی کسی فک نکنم یک زخم باشه، یک باره
آدم بی کس پاتوقش، تو گوشه و کناره
دارم خسته می شم از عشق به تنها موندن
بست می شینم منتظر، کلاغه، خبرای خوب بیاره!
کلاغ خوب، کلاغ سیاه نامه هام به آسمون
بیا بشین لب بوم، عادت کن، دیگه اینه جامون
نری توام بپری، بی کس تر از خدا بشم
صابون نمی خام، آیینه نمی خام، خیلی سرده هوامون
لب سرد پنجره، رد یک نگاه منتظر نشسته
گنجشک من، سردِ کلاغ، چرا لباشو بسته؟
قار و قار و قار، عمو یادگار، پس کو بهار؟
رفته دیگه چشمای منتظر من، کمرش شکسته
راسته که ما همه بادووم یک درختیم؟
شاخه به شاخه ی همیم، از یاد هم نرفتیم؟
یاد کسی یاد منو به زورم یادش نمیاره
خاطره و یاد رو یک جا تو داستانا شنفتیم!
نه نمیخام کسی، دلش به حال من بسوزه
یا که بگه ترانه ش، زمستونی شده، به روزه!
ترانه ی سیاه من پر از برف سیاهه
هزار ساله بهار میاد، من بی کسم هنوزه
کی گفته باید همه ش، گیر بدی به فصلها؟
قر بزنی، بزاری بدیها رو گردن هم نسل ها؟
این که همه ی ما نسل سوخته ی روزگاریم
حکایت قدیمه که، شروعش دیروزه و تموم نمیشه فردا!
چهارشنبه
۲۷ دی نود و یک