خیالت تخت…
چشات از من همه چیمو گرفتن
چه جوری هضم کردم رفتنت رو؟
نمیتونم جلو راشو بگیرم
بپا آهم نگیره دامنت رو
کی گفته میشه بغضو توو گلو خورد؟
کی گفته مرد باید مرد باشه؟
شبا که راحت راحت میخوابی
کی گفته کار من سردرد باشه؟
نمیخوام بعد از این هیشگی توو گوشم
بیاد از عشق و این چیزا بخونه
اگه تنهاییمو از من بگیرن
دیگه چی از خودم باقی میمونه؟
حالا گرمای دستای کسی رو
توی خوابم دیگه باور ندارم
تا حالا چی مگه از دنیا دیدم
!?که دست از هرچی دارم برندارم
با این تنهاییا که پیش رومه
شاید روزای اول سخت باشه
ولی کاری به کار تو ندارم
توو آغوشش خیالت تخت باشه…