زنگ خطر

زنگ خطر

شعر در وصف حال و احوال این روزهای سرد ایران است

زنگ خطر

 

دستی که می زد پیش ازاین زنگ خطر را

اتش زده سوزانده با هم خشک و تر را

ابر سیاهی با خودش اورده اینبار

و ریخته برجان کا باران شر را

هر جای عالم گشته و پیدا نکرده

دیواری از دیوار ما کوتاه تر را

دیده است این سرهای بر زانو نهاده

دارند تاب و طاقت هر دردسر را

مارا میان گیچی این عرصه تنگ

بازی گرفته همچنان که باد پر را

پروانه بودن را گناهی محض خوانده

در پیله پیچیده هزاران لال و کر را

محنت سرایی که بنا کرده است اینجا

از خود فراری می دهد هر رهگذررا

بر یک گلیم رنگ شب مارا نشانده

اماده تا بیرون رود پا و تبر را…..

دستور دارد از کسی تا گل بگیرد

هرچه دهان و چشم بازو هرچه در را

اما نخواهد کرد دنیا یاد شیرو

خورشید و یک شمشیر مفقودالاثر را…

 کتی بهرامی

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/117587کپی شد!
16
۱

  • عباس مقدم درود دوست من .شعر زیبایی بود و لذت بردم. ابر سیاهی با خودش اورده اینبار و ریخته برجان کا باران شر را اینجا یه اشتباه املایی دیده میشه که باید ویرایش بشه: و ریخته بر جان ( ما ) باران شر را. در کل کار خوب و زیبایی بود.قلمتون سبز.