تنِ تنهایی تو
چرا از جدا شدن میترسی؟
واسه چی جرأت رفتن نداری؟
وقتی موندن دیگه فایده نداره
چرا وقت رفتنت کم میاری؟
…
خودتو اسیر اون کسی نکن
که واست قفس شده آغوشش
وقتی حرف عشقتو حالیش نیست
هی ترانهتو نخون تو گوشش
…
تن تو با تن اون یکی نکن
وقتی که دلت یکی نیس با دلش
دونه تو خاک سترون که باشه
هیچی از ریشه نمیشه حاصلش
…
به خودت ببخش و با خودت ببر
همهی جرأت تنها شدنو
توی تنهایی فقط میتونی
حس کنی فرصت زیبا شدنو
…
توی تنهایی فقط میتونی
به تمام حس بودن برسی
میتونی حس کنی قلب خودتو
دور از احساس غریب بیکسی
…
تو اگه بتونی توی تنهایی
واسهی خودت همیشه بس باشی
اگه توو هوای لحظه لحظههات
با خودت همیشه همنفس باشی
…
میشه تنهاییتو تقدیم کنی
به اونی که تنتو میبوسه
تنِ تنهاییتو در آغوشش
لحظهی شکفتنت میبوسه
…
اونی که کنار جذبهی تنت
طعم عاشق شدنو میفهمه
اونی که با تنِ تنهاییِ تو
حس یکی شدنو میفهمه
…
شبنم حکیم هاشمی