سمت روشنی
سمت روشنی
ای ستمدیدهی تنها و غریب
تو چرا خسته و خاموش شدی؟
چرا گم شدی توی ظلمت و درد
چرا گم شدی؟ فراموش شدی؟
...
ای ستمدیدهی تنها و غریب
تو چرا خسته و خاموش شدی؟
چرا گم شدی توی ظلمت و درد
چرا گم شدی؟ فراموش شدی؟
تو چرا به ظلم و بیداد و ستم
بیصدا و ساده تسلیم شدی؟
تو چرا برای این بقای تلخ
بند اجبار یه تصمیم شدی؟
تو باید طلسم ظلمو بشکنی
رد شی از ظلمت و درد
بری سمت روشنی
تو باید خودت رو باور بکنی
به خودت تکیه کنی، خسته نشی
نباید اسیر مرداب بشی
تو باید مونده و پابسته نشی
تو باید مثل یه نیلوفر پاک
بشکفی حتی توو مرداب و لجن
تو باید رو کنی سمت آسمون
مث نیلوفرا وقت گل شدن
تو باید طلسم ظلمو بشکنی
رد شی از ظلمت و درد
بری سمت روشنی
اگه تو روح خودت رو بشناسی
اگه آگاه بشی از خود خود
اگه تو خودت رو تغییر بدی
با خودت نگی که هر چی بود و شد
میتونی طلسم ظلمو بشکنی
تا از این مسیر تیره رد بشی
میتونی خودت رو پیدا بکنی
فرصت رسیدنو بلد بشی
شبنم حکیم هاشمی