گرگینه
گرگینه
بر اساس افسانههای باستانی برخی افراد حین کامل شدن ماه در آسمان شب به هیولایی تبدیل میشوند که از نیم تنه گرگ و نیم دیگر انسان تشکیل شدهاست. در زمان تبدیل شدن انسان به گرگینه فرد به درندهای شکارچی و خونخوار تبدیل میشود که هیچ کنترلی روی رفتارش نداشته و حتی عزیزان و نزدیکان خود را نیز میکشد
در نیمه های شب ، با نور سرد ماه ، گرگینه میشوم
صد نعره میکشم ، فریاد میزنم ، پر کینه میشوم
در کوچه های شهر ، بی وقفه می دوم ، شاید بیابم اش
خونش به گردنش ، در هر کجا ک شد ، باید بیابم اش
بی وقفه میکشم ، اورا بدون شک ، جرمش خیانت است
تنها تقاص او ، مرگ است و مرگ و مرگ ، او بی نجابت است
آنجا نشسته است ، در کافه ای حقیر ، تنها و بی پناه
لبخند میزنم ، آخر شکار شد ، در این شب سیاه
وارد ک میشوم ، از ترس و از هراس ، بی هوش میشود
افتاد بر زمین ، شمعی بروی میز ، خاموش میشود
افتاد بر زمین ، ای وای شانه اش ، بر روی سنگ خورد
عطرش در این هواست ، ناقوس در سرم ، یکباره زنگ خورد
من دوست دارمش ، سخت است باورش ، اما حقیقت است
چاقو کشیدم و ، بر سینه ام زدم ، گاهی تقاص عشق ، یک مرگ راحت است