ماه تازه
گفتم نکند که یاد نمرود بیفتی
می سوزی اگر در آتش و دود بیفتی
که دیر رسی به اوج زیبایی سبزت
بادی بوزد به ناگهان زود بیفتی
چون شاخه گلی قشنگ باشی و به عشقی
از خانه رها شوی و در رود بیفتی
با عکس رخت که نقش هر آب زلال است
گو سعی نکن بر این غم اندود بیفتی
ماهی شده ای برای خود تازه ی تازه
حیف است به برکه ی گل آلود بیفتی