دوریت نمیشه عادتم
خاک مقدس
برای دوست و پسردایی عزیزم که سالهاست ناجوانمردانه از دست دادمش.............................
آخر تو هم صدای من
رفتی و بی صدا شدی
مثل همه ی آدما
راهی قصه ها شدی
رفتی و بی تو همدمم
اشکای پشت شیشه هاست
روزای خوب دیدنت
یادم نمی ره آشناست
گفتی سفر یه حادثه ست
میسپارمت به روزگار
دلتنگ من نشو عزیز
هرگز برای من نبار
شاید که همسفر شدیم
تو راه شهر تازه ای
دوباره ساختیم قصه ها
از عشق بی آوازه ای
رفتی، نمونده خاطرت
از عشق ما ،ای همنفس
دلتنگ تو شدم زیاد
قلبم گرفت از این قفس
ای دوست من سفر بخیر
دوریت نمی شه عادتم
حرفات توی قلب منه
خاکت شده عبادتم
به یاد دوست و پسردایی بسیار عزیزم خشایار…..مهر ۱۴۰۳