دارد صدای شیهه های درد می‌آید

تنها صدای جیغ از اطراف می‌آید اینجا که من هستم دقیقاً شهر ارواح است

دارد صدای شیه‌های درد می‌آید شاید دوباره اتفاقی تازه در راه است

دارد صدای شیهه‌‌های درد می‌آید

شاید دوباره اتفاقی تازه در راه است

تنها صدای جیغ از اطراف می‌آید

این جا که من هستم دقیقا شهر ارواح است

 

انگار در چشمم کسی هی خار می‌ریزد

چیزی به جز تاریکی مطلق نمی‌بینم

باید رجزخوانی کنم هل من مبارز را

من یک نفر اندازۀ یک شهر، غمگینم

 

از چارچچوب زندگی پارا فراتر برد

می‌خواست قدر ارزنی سنت‌شکن باشد

ما را قواعد کشته، مسخیم و نمی‌فهمیم

هرکس نمی‌خواهد که گاو مش حسن باشد

                آرزوبیرانوند

گاهی شبیه خاطرات مادرم هستم

ترکیب غم‌هایی که باقی‌مانده از جنگ است

ای زندگی! تا می‌توانی هی عقب برگرد

خیلی برای کودکی‌هایم دلم تنگ است

 

باید کسی باشد حقیقت را به پا دارد

از رفتن امثال زرین‌کوب می‌ترسم

از بس پس از هر نیشخند ساده غم دیدم

مثل سگ از هراتفاق خوب می‌ترسم

 

از خلوتش بیرون نکش این روح زخمی را

من دیده‌ام هرآنچه را باید ببیند دوست

مجموعه‌ای از یادگاری‌های غمگینم

چند استخوان و کوهی از غم داخل یک پوست

 

این روزها تنهایی‌ام بدجور می‌تازد

بادوستان با آشنایان با خدا قهرم

مثل خروسی بی‌محل در چشمتان هستم

من وصله ناجور تاریکی این شهرم

 

در خود هزاران دشمن بالقوه می‌بینم

ای روح بیمارم! بیا دست از سرم بردار

حالم شبیه روز بعداز جنگ مغلوب است

سر را جدا کن ازتنم، ای قاصد دستار!

 

پس‌ماندۀ سردردهای نفرت‌انگیزم

خونابه‌ها توی ملاجم جشن می‌گیرند

از دشمن فرضی شکست واقعی خوردم

مردان جنگی ناجوانمردانه می‌میرند

 

در سگ‌ترین حالات عمرم زندگی کردم

گفتم طبیعی بوده لابد، پیش می‌آید

تاوان سختی شاعران باید بپردازند

آرامش پوشالی‌ام دیری نمی‌پاید

 

بالاتر از رنگ سیاهی رنگ‌هایی هست

شاعرجماعت رنگها را خوب می‌فهمد

بازیچۀ دوران شدن ….(کار خداوند است!)

این دردها را حضرت ایوب می‌فهمد

 

لبخند من آن حس گمنام مونالیزاست

وقتی تناقض در وجودم نقش می‌بندد

حال زنی پتیارۀ مجبور را دارم

می‌گرید اما مالنا وارانه می‌خندد

 

گاهی برای حوض ماهی شعر می‌گویم

گاهی خودم را مثل یک خرچنگ می‌بینم

گاهی تمام باورم را دور می‌ریزم

تا بی‌نهایت می‌روم گاهی که غمگینم

 

والعادیات تازه‌ای بر جانم افتاده

تا سابقون السابقون درد با من باش

این انعطاف لعنتی دیوانه‌ام کرده

ای موم! در دست زمان یک بار آهن باش

 

هرکس زمختی حقیقت را نمی‌خواهد

حتی برادر را برایش می‌دهد تاوان

با رشد سرسام‌آور این نابرادرها

جای صداقت‌پیشه یا چاه است یا زندان

 

گلپونه‌های خنده‌ات از مار می‌گفتند

لعنت به آن روزی که احساس خطر کردم

دیر آمدی باچشم‌هایت خودکشی کردم

دنیای من مدفونِ در برف است اگر سردم

 

روزی به حسن نیتم اقرار خواهی کرد

یک صفحه را خواندی هنوز از خوشه‌های خشم

شرمنده‌ام، تلخی من پایان نخواهد داشت

مردم ولی هرگز به تقدیرم نگفتم چشم

https://www.academytaraneh.com/116587کپی شد!
139