خیانت ۳
( خیانت ۳ )
مثل شبای سرد پاییزی
دلتنگی و با غم هم آغوشی
اما به روت اصلا نمییاری
اون دامن گلدارو میپوشی
اون دامن گلدار نارنجی
آره ..همونی که دوسش داره
حتما که یادش هست امروزو
حتما برات کادوتو مییاره
دستی به موهات میکشی و بعد
آرایشی زیبا کمی ساده
توو سالگرد ازدواجت هم
ترس بدی به جوونت افتاده
………………………………………………
میزی مفصل شمعها روشن
چن شاخه گل یک شام رویایی
شب میگذره از نیمه اما اون
بازم نیومد باز تنهایی
خواب از سرت میپره ..میبینی
وا میشه در آهسته با هُل … باز
این هم شریک زندگیت اما
میپیچه بوی تُند اَلکُل…. باز
عُق میزنه..میپرسی از حالش
با نعره میگه حالِ من : عالی
زود باش (پدرسگ) شامو حاضر کن
توو آسمونایم.. عجب حالی
بغضی گلوتو سخت میگیره
دستا تو میمالی چقد سرده
میپیچه توو گوشت صدای باد
حس میکنی مَردت چه نامرده
گریه ت میگیره آخه این دنیا
یک عمره که باهات چَپ افتاده
رو صورت مردی که دنیاته
بازم ببین ..عکس لب افتاده!
جای رُژِ لب های مسمومه
زنهای پستِ (نقطه چین) خونه س
چشماتو میبندی و میدونی
بد هم که باشه (مرد) این خونه س!
میری توو آغوشش توو آغوشه
این تکیه گاهه سست و بی احساس
میگی هنوزم دوستت دارم
اما جوابی نیست.. جز خرناس
…………………………………………………
یکباره مرد مسته دیوونه
چشمااش وامیشه به بیرحمی
میپره رو زن این زنه تنها
مثل پلنگی وحشی و زخمی
یالا بگو ای پسته بدکاره
امشب چرا اینجور بَزَک کردی؟
آرایش و این دامن گلدار
بازم میگی بیخودی شک کردی؟
میندازتش توو باغچه و میگه :
این لوونه ی سگ بعد از این جااته
باید بگی با کی قرار داشتی
ای هرزه ی بی شرمِ لَکاته
…………………………………………………
زن دستهاشو میبره بالا
سمت خدای خوبو نادیده
توو گریه هاش از او کمک میخواد
اما خدا.. انگار خوابیده!
خشمی به جونش چنگ میندازه
خشمی به جای اونهمه غصه
این خفت و این بندگی تا کی؟
زن از خودش اینها رو میپرسه
تا کی میخوای شبها روو سجاده ت
چشم انتظار صبح فردا شی؟
دنبال حاجتهاات هر هفته
چارشنبه شبها جمکران باشی؟
کو استجابت ..آدمه ساده؟
بشکن دیگه دست نیازت رو
دنیا بهشت و دوزخش پووچه
بنداز دور اون جانمازت رو!
باید خودت کاری کنی بدبخت
پاداش زن بودن فقط درده
امشب مثه مردای عالم باش
مثل همین مردی که نامرده
………………………………………………
میگیره مردِ مست ..از موهاش
میخواد زنو بندازه توو گودال
اما یه دفعه پاش میپیچه
افتاده حالا روو زمین..بی حال
زن خشمگین پا شد نگاهی به
اون صورتِ عین شُغالش کرد
اونقدر سنگ و آجرش زد تا
مَرد و توو اون گودال چالش کرد
فردا و فرداها ..گذشتند و
بویی نبرد هیچکی از این قصه
اما خودش هر شب توو تنهایی
از سایه شم گهگاه میترسه
لعنت به این دنیا و آدمهاش
لعنت به زخمایی که میمونه
همرنگ خونِ کاسه ی چشماش
میخنده زن ..مثل یه دیوونه!
آخ که دلش دریایی از کینه س
این عقده رو باید چکارش کرد؟
باید که هر چی مرد ..توو دنیاس
فورا گرفت و سنگسارش کرد!
…….. …………..
بخش روانی..یک زنِ تنها
حالا با دستِ بسته ..رو تخته
شایع شده :مردا رو میکُشته
هر چند باور کردنش سخته !
شاعر :
( عباس مقدم )