کیف من بوی سیب میگیره….
من دلم تنگِ اولِ صبح و،چرتِ آرومِ تو صفِ آخر
من دلم خیلی تنگِ تنبیهِ،با یه پا موندنِ،دمِ دفتر…..
من دلم تنگِ زنگ نقاشی،روزایِ قبلِ زنگ ورزش هاست
من دلم تنگِ تورنُسُل بازی،با معلّم، تو آزمایشگاست
من دلم تنگِ حتی تنگِ اون،دردِ خودکارِ لایِ انگشتام
من دلم تنگ جنگ و دعواهاست،عاشقِ خوردن از همون مُشتام……
خیلی دلتنگِ زنگ املامو،زیرِ چشمی یه حرف و دزدیدن
حتی دلتنگِ بچه هایی که،با یه کیفِ جدید پُز میدن….
عاشق دفترای انشامم،بعضیاشون و تا الان دارم
(تویِ موضوعِ علم یا ثروت_بینشون دیگه یا نمیزارم….)
من دلمِ تنگِ دفترِ نو با،بویِ کاهِ که بهترین بوهاست
تنگِ خودکارِ هفت رنگ و بعد…وصله ی گردِ روی زانوهاست….
تو خودم رفتم و دلم میخاد؛خاطراتم بیان تویِ خوابم
جامدادی،تراش،خودکارم ،حتی لیوانِ تاشویِ آبم…..
دو سه شب پیش خواب دیدم که،تویِ دفتر،گوشه یِ دیوارم
برگه یِ انضباطِ من پُر بود،غیبتِ نا موجّهم دارم
خواب دیدم یه بچه با سرعت،از رو دیوار داره در میره
خواب دیدم به خونه برگشتم،کیف من بوی سیب میگیره….