بازار
بازار
وقتی مرگ شعری را ناتمام میگذارد
چرا من تمامش کنم ؟
با ساک قرمزم
هر صبح گاه و شام
بازار میروم
کابوس و حسرت و
دلشوره و کمی
سیگار میخرم
یک نان کهنه و
قدری پنیر زرد
در خانه دارم و
آن هم زیادی است
انگار از سرم
پس بغض و ناله ای
کشدار میخرم
آیینه ام شکست
من خود شکستمش
آیینه ای پر از
زنگار میخرم
در خانه ام کسی
در انتظار نیست …
ای وای سینه ام
آتش گرفته است
من یک جنازه در
بازار میخرم
برای بهتر خوانده شدن منقطع اش کردم شما به پیوستگی خودتون ببخشید . ?