باید تورا
“هر شب ترا خط می زنم از خوابهایی که
از ذهن نیمه خورده ی بشقابهایی که
از چای سرد منتظر بر میز صبحانه
دفترچه تلفن ، در و دیوار این خانه
دارم لباس خونی ام را چنگ … دلتنگم
دارم ترا از یک زن دلتنگ … دلتنگم
باید ترا خط می زدم از جمعه شبهایم
از ” شرعاَ ” و ” تمکین ” و لبخندم به مهمانها
باید مرا از گریه هایم درک می کردی
از سرعت ویراژهایم در خیابانها
از خاطراتم ضربه ی مشت تو و گریه
جغرافیای ساکت پشت تو و گریه
بر پوستم ، بر برگه ی احضاریه هر شب
بازی تکراری انگشت تو و گریه
تور سفید و خنده و حور و پری بودن
با مشکی ات قاطی شدن، خاکستری بودن
در چارچوب بی قرار روسری بودن
هر سال سقط تازه ای را بستری بودن
بین تمام عشقهایت آخری بودن
در چشمهای تو شبیه دیگری بودن
هر سال از تو ، پر شدن… از اضطرابی که
ترکیدن و خالی شدن مثل حبابی که
می گیرمت شاید بگویی:” دوستت دارم”
پیغامگیر و زنگهای بی جوابی که
هر ۸ ساعت قرص ، بعدش ۸ ساعت خواب
در رختخوابی گیج ، چسبیدن به خوابی که
با گریه اعصاب جهان را خرد خواهم کرد
شاید خدا پرتم کند توی کتابی که
-هر روز لمسش می کنی ، هر روز می خوانیش
توقیف خواهد شد برای متن عصیانیش –
توقیف خواهم شد برای متن عصیانیم
توقیف خواهم شد به جای انتخابی که