درخت
درخت
رو تنم یه روز نوشتی سرنوشتو کی میدونه
یکی از برگامو کندی بعدشم رفتی تو خونه
از همون شبی که رفتی شاخههام پوسیدهتر شد
شاخههای خشک و پیرم نزدن دیگه جوونه
پیش چشمام، روی دستام، همه برگای سبزم
کمکم از حال که میرفتن میبریدن دونهدونه
دیگه هر نسیمی اون شب کافی بود برای برگا
واسه دل کندن از من بده دستشون بهونه
میدیدم جنازههاشون که پیش پاهام میافتن
میدونستم تن خشکم دیگه زنده نمیمونه
تک به تک به روی نعش هر کدوم گریه میکردم
قبل از اونیکه زمستون کفناشو بپوشونه
الهی که هیچ درختی داغ برگاشو نبینه
سختترین لحظه دنیا دیدن مرگ جوونه
مونده بود از همه هستیم شاخههای خشک و تردی
که روشون کلاغای پیر ساخته بودن آشیونه
فهمیدم که رفتنیَم دیگه جنگل جای من نیست
نوبت درخت پیره چه بدِ رسمه زمونه
حرمت منو شکستن تنموُ رو گاری بستن
بردنم به جای دوری پرت و بینام و نشونه
خیلی هفتهها گذشتن گوشهای زندونی موندم
دردی رو که من کشیدم هیچ درختی نمیدونه
حالا روزگار گذشته، دست دور این زمونه
منو پیش روت گذاشته یعنی سرنوشتمونه؟
من همین تخته سیاهم رو تنم برگو کشیدی
پس دادی امانتم رو ولی سهم من خزونه
از همون روزی که کندی برگی از گوشه قلبم
این تن شکسته من تکه چوبی نیمه جونه
پاک بکن از رو تن من عکس این پرندهها رو
دیگه فرقی هم نداره سرنوشتو کی میدونه
شایدم یه روز دوباره برسه همو ببینیم
روزی که دستای سردت زندگیمو میسوزونه”
ارزوبیرانوند