قصه ی عشق
قصه ی عشققصه ی عشق
کاشکی میشد قصه ی عشق همدم غصه ها نبود
آخر عشق هیچ کسی مثل تو قصه ها نبود
شیرین و فرهادی نبود لیلی و مجنونی نبود
ترسی نداشتیم از کسی عاشقی پنهونی نبود
نه حرفی از گلایه بود نه حتی فرصت واسه قهر
نه من گدا بودم و نه تو تک پسر ،حاکم شهر
کاشکی فقط قصه نبود دیدن اون اسب سپید
کاشکی شبیه آرزوم نمی شدی تو نا پدید
اما حالا از آرزوم مونده فقط سوز یه داغ
تو نیستی و از عشقمون مونده فقط غم فراق
چیزی نمونده واسه من جز غم خاطراتمون
ته مونده های عشق تو یه نامه و سه قطره خون”
….