عدم

  • غمگینتریم و نیست از این بیشتر غمی
    یک لحظه نیست جداغم ز ما کمی
    در بهت جبر مانده ایم و به تقدیر خیره ایم
    مارا سپرده خیالش به دام لاجرمی
    از او هزار نازو ادا و هزار پس زدنی
    ز ما هزار حدیث و هزار و یک قسمی
    به بوی زلف چنانش چنین که دست آریم
    به عاشقی نه که دزدی شب چه متهمی
    قلم که دست بگیریم و شرح حال کنیم
    عدم شود همه احوال ما به جز صنمی
    نمی رسد به رطب های چشم او دستی
    که نخل قامت او هست و دست و پیچ و خمی
    چو عطر مست حضورش به کوچه ها پیچد
    نفس یکی نه دو تا نه شمار مغتنمی

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/115316کپی شد!
292
۳