با دل خون بنویسم،بنویسم با اشک
که بخونی یا نخونی شعرِ غمگینم رو
مینویسم که رها شم از خودم از دنیام
وا کنم پنجره هایِ قفس سینه م رو…
من پسر خونده ی غم های جهانم بی تو
دیگه درمونده ی غم های جهانم بی تو
سازِ غمگینِ تو دست پیرِ مردی تنهام
پشتِ در مونده ی غم های جهانم بی تو…
ماهیِ مرده ی رو سنگِ کنارِ رودم
که تو سر آرزویِ دیدن دریا میکاشت
هر قطاری که به سمت مقصدت راهی بود
من و با چشم ترم پشت سرش جا میذاشت…
کشته ی خسته ی شبهای بدون خوابم
بهترین گوش، واسه درد و، دلِ بامهتابم
فکر تاریکی و ویرونی و تنهاییم باش…
سخت دلبسته ی شعر سفر سهرابم….
از این نویسنده بیشتر بخوانید: