جای خالیِ تَنَش
بغضِ دوری در دلت وقتی که پرپر میشود
خاطراتش روی قلبت مثل خنجر میشود
جای خالی تنتش روی تَنَت میماند و
تا که تنها میشوی جایش مصوّر میشود
زیر اجبارِ جدایی تیر باران میشوی
آستانِ سینه ات صحرای محشَر میشود
گاه هم میمانی اما ناگُزیری از گناه
چاره تمکین است ،غم وقتی مُقَدّر میشود
سینه ی تبعیدی ات را تا که عفوَش میکنند
باز میسوزد در آتش باز کِیفَر میشود
درد مثل تازیانه میدَوَد بر پیکرت
میزند بر استخوانت، صد برابر میشود
درد دوری را میایی تا که درمانش کنی
باز هر بیتَش به دردی تازه مُنجَر میشود
هرچه مستی بیشتر تلخی ،حرامی بیشتر
زهر مار است عشق هم وقتی مُسَکّر میشود
هرچه شاعر درد دارد شعر تاوان میدهد
شعر حتی در غیابش ننگِ دفتر میشود
حس تنهایی می آید تا فرو پاشد تورا
عشق هم گاهی شبیهِ قومِ بَربَر میشود
دوستش داری دلت کافیست پابندش شود
هرچه تنها تر بماند مبتلا تر میشود
آه آری منتظر ماندن همیشه خوب نیست
زخم اگر جایش بماند زخم بَستر میشود