من یوسف‌م

من یوسفَ‌م، تنها ته چاهَ‌م
من حاصلِ ضربِ غم و آهَ‌م
جمعَ‌م، ولی جمعیت دردم
دریای اشک و بغضِ جانکاهَ‌م

من یوسف‌م، اما عزیزِ درد!
مکر برادرهام داغَ‌م کرد
من را شبیه بَرّه می‌دیدند
جمع شغالان و سگان زرد!

زیبایی‌ام یک جرم مادرزاد!
که مثل بختک روی من افتاد!
هرشب‌ فقط کابوس می‌دیدم
زیبایی من کار دستَ‌م داد!

پیراهنَ‌م از پشت و رو پاره‌ست!
معشوقه‌ام یک ننگِ پَتیاره‌ست!
بابای من یک کور مادرزاد
بابای من مفلوک و بی‌چاره‌ست

بابا مرا نذر خیابان کرد!
تکلیف خود را با من آسان کرد
بابا برای درس و مشق من
هر چارراهی را دبستان کرد!

من یوسف‌م، گُم در مهِ اسپند!
یک گل فروشِ خسته، بی‌لبخند
محکوم، زیر پل، ابد خورده!
بی اتهام از بچگی در بند!

یک متهم بودم که صد در صد
بابای من هر شب مرا می‌زد
در گوش‌های من نمی‌پیچید
جز فحش و سوتِ سیلی ممتد!

در خواب‌هایم گاوها مردند
سیلوی من را موش‌ها خوردند
دور و برم خالی شد و آخر
هم آش را هم جاش را بردند!

من یوسف‌م، گم‌گشته‌ی مردم
یک آدمِ در شهر سردرگُم
کِز کرده‌ای در کلبه‌ی احزان!
رسواترین تبعیدیِ گندم!

#مهدی_دمی‌زاده
#مهدی‌دمی‌زاده
#کودکان_کار #کودکان‌کار

کانال تلگرام اشعار و نوشته ها:
https://t.me/MehdiDamizadeh
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/mehdi_damizadeh

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/115243کپی شد!
329
۹
۲