شاعر: شروین اینانلو

می روم

حال بد گم کرده ام خود را به دامانت ولی آمدی بی رحم و از کوی تو خندان می روم می رود ماهم به پشت ابر که ویرانم کند در پس ابری ترین فریاد باران می روم

ای پریشان می روی با قلب ویران می روم
پابه پای مرگ خویش آری چه آسان می روم

حال بد گم کرده ام خود را به دامانت ولی
آمدی بی رحم و از کوی تو خندان می روم

می رود ماهم به پشت ابر که ویرانم کند
در پس ابری ترین فریاد باران می روم

می روی و یک غزل هم پشت پایت می رود
مثنوی می ماند و من  با هزاران می روم

گفته بودی که این رفتن سرآغاز است ومن
گفته بودم گر روی من هم به پایان می روم

قول مردانه ی من لبخند به چشمان تو بود
می روی و تا ابد ای جان جانان می روم

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/115216کپی شد!
350
۱