قهرمان

قَدِ این حرفا نبودن آدما
توو چشات نگا کنن زور بگن
صداشونو بندازن توو سرشون
یه سره حرفای ناجور بگن

چی آوردن به سرت که هر کسی
لنگِ نون می‌بینَتت شیر بشه؟
می‌دونن حاضری هر کاری کنی
تا یه شب شکم ما سیر بشه

پدری که قهرمان بچه‌شه
شب سرِ سفره سرش پایینه
حتی روش نمی‌شه هر صُب با خودش
چِش توو چشم بشه توی آیینه

«زنده بودنو هنوزم بلده
یه نهنگه که به ساحل نزده
اعتبار ما به اسمِ‌ش یَدکه
اون برای اهل خونه سنده
وقتی شب پا می‌ذاره توو خونه
با همه خوبه و با خودش بده
اونقدَر خسته شده که باورش
اینه که خسته به دنیا اومده!»

زندگی خط و نشون می‌کشه وُ
خط به خط می‌آد روی پیشونی‌ش
از تموم آدمای هَف‌ خطَ‌م
را به را از چپ و راس می‌خوره نیش

اما صُب تا شب عرق می‌ریزه توو
روزگاری که پدر درآر وُ
واسه ما به هر دری زده ولی
جز خدا هیچ کسیو نداره وُ

هی زمین خورده که ما بالا بریم
قَدِ و قامتش خمیده‌تر شده
اما اصلاً پا رو پس نمی‌کشه
اون یه کوه درده که پدر شده.

#مهدی_دمی‌زاده
#مهدی‌دمی‌زاده
#پدر #نان‌آور
#این_روزها

کانال تلگرام اشعار و نوشته ها:
https://t.me/MehdiDamizadeh

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/114967کپی شد!
94