هو
هو
زدم به نیزه ی بیزاری
سرِ بریده ی ایمانم
بهای عاشقیم اینست
منم که پای تو می مانم
درون خاطره ام مرگ است
سزای عاشق زنجیری
به قلبِ بیوه ی من داغیست
بزن به سینه ی من تیری
گلوی عاجز من بغضیست
که در تلاطم تقدیر است
اگر که گریه بلا باشد
قضای هقهق من دیر است
تویی که رفته و آبادی
منم که مانده و ویرانم
قسم به سُرمه ی چشمانت
منم که عاشق و حیرانم
بیاو قلب مرا رو کن
درون سینه ی ما هو کن
که عطر عاشقیم دردست
بیا نگاه مرا بو کن
بیا تو آیه ی دیگر شو
برای حجله ی ایمانم
شوم برای تو قربانی
به زیرِ تیغِ تو می مانم.