عصای دست
مادر
چی به روز تو اورده زندگیت زندگیت مگه همون بچه نبود خودتو فدا میکردی یه روزی که بزرهمی
چی به روز تو اورده زندگیت
زندگیت مگه همون بچه نبود
خودتو فدا میکردی یه روزی
که بزرگ شه مـــــردشه خیلی زود
سر راحت نمیذاشتی رو زمین
اگه تب داشت و اگه مریض بود
نگرون بودی خدا خدا کنون
از همون بچگیاش عزیز بود
موهاتم عین دلت سفید شدن
ذره ذره اب شدی پیر شدی
تو خودت خم شدی تا بلند شه
همیشه تو خیلی زود سیر شدی
که ببینی راه میره جلو چشات
که عصای دست پیریات شده
وقتی هیچکی نیست به دادت برسه
گاهی حتی جای تو چشات شده
تو جوونیتو به پاش ریختی و
حق داره بهشت زیر پات باشه
به خودت حق بده عاقش بکنی
نباید یه شهر سرد جات باشه…