رویا

رویا

به این نشسته به حسرت , خدا عنایت کرد
تو را به خواب, دو چشمم , دوباره روءیت کرد
خزید روی چو ماهت میان دستانم
لبانِ وحشی ِ سرخم به بوسه عادت کرد
عطش گرفت تمامِ وجود بیمارم
نگاهِ مست و خرابم تو را اجابت کرد
رسید دست نحیفم به مرمرِ بدنت
چه دلبرانه تنم با تنِ تو خلوت کرد
و داشت کلِ وجودم از عشق حظ می برد
که باز ساعتِ زنگی به من خیانت کرد
پراند تابش خورشید خواب نازم را
سریع پنجره ها را به نور دعوت کرد
به سانِ صاعقه سوزاند اشتیاقم را
به ظن خود که مرا از عذاب راحت کرد
چه اظطراب لطیفی! چه خواب شیرینی!
یقین تمامی هستی به من حسادت کرد
به حسرتت ننشانم ای آرزوی محال
بیا دوباره به خوابم , نگو جسارت کرد

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/113771کپی شد!
491
۴
۱

  • حامد تقی خواه سلام دوست خوبم ، به رسم ادب خدمت رسیدم ، کار هایی ک اندیشه ای در پشتش هست به خوبی به دل مخاطب راه پیدا میکنه و تکثیر همذات پنداری به دلنشینی کار کمک میکنه ، البته اگر الف تاسیس در کل کار رعایت میکردید من رو بیشتر راضی میکرد، یه پیشنهاد ریز هم دارم براتون ، به ظن خود ک مرا = به ظن خویش مرا /// سلامت و شاد باشید به امید کار های جدید شما
  • vahidnouritaft آفرین داستانش رو دوست داشتم