خدای خانگی
خدای خانگی
من از طوافِ شب و مرگ و عشق می آیم
نگاهِ خسته ی من در نگاهِ یک سیگار
دو دستِ خَنج کِشم روبروی یک دیوار
هوای تنگ قفس، کوچ های تنهایی
عبور عابری از انتهای یک دیدار
دروغ عین حقیقت و داس های بلند
برای سر زدنِ سرکشانِ این پندار
شریف تر زِ خدا نیست ای جماعت خواب
حدیثِ خون و جنون و نگفته ها بسیار
به جشن پنجره ها کَس نمی زند سَرَکی
به جرم گفتن از او می کشند بر سَرِ دار
نه گورهای مربع، نه باغهای هِرَم
نه دشت های مبارک، به دست های بهار
من از طوافِ شب و مرگ و عشق می آیم
خدای خانگیم در عبور از این تکرار
دلیلِ این همه گفتن، حریفِ کودکیم
نگارِ سابقِ معدومِ این دلِ خونبار